فکر کردم دیگه نباید بیام و صحبت کنم. بعد از این فکر غصم شده بود. بعد یه عالمه چیز تعریف کردنی این لابه لا پیدا می‌شد. بعد مثلا امروز البرز اومد حرف زد بام و بدو بدو اومدم پز تعریفاشو بدم که یهو خورد تو صورتم که ئه نمیشه بیام حرف بزنم. بعد از زیر پتو گوشیمو کش رفته بودم و از رو عادت تلگرامو باز کردم و دیدم نوشتی چه‌طوری تو؟ سلام. بعد باورم نمیشد این پیام توئه. باورم نمیشد از تو پیام دارم. هی نگاه شمارت کردم و پیامتو خوندم و تو دلم یکی لبخندن گریه می‌کرد. بعد لبخند زدم که آخه سلام؟ سرچ کردم ببینم اصلا چند بار سلام کردیم به هم. دیدم روی هم بیست و چند بار که اونم نصف بیشترش سلام‌های نقل قول و تعریف کردنای من بوده. بعدتر گفتم خب برات چی بنویسم؟ بگم خوب نیستم؟ بگم از نبودنت غصم شده؟ بگم فکر اینکه دیگه نمیتونم باهات حرف بزنم گریم انداخته؟ بگم این روزا فقط خواب بودم که یادم بره؟ جای همه‌ی اینا نوشتم خوب نیستم. تو چطوری؟ میدونم حتی نباید مینوشتم که خوب نیستم. باید مینوشتم خوووبم. خوب خوب. نمیتونم فقط. فقط دیگه نمیتونم تظاهر کنم به خوب بودن حتی.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها