یهو دیدم دیگه مهم نیست واسم. ینی ریخته واسم. مهم نیست بقیش. قبلش بعدش. ولی امشب شبی بود که بغلت خوابیده بودم‌. شبی بود که تیشرتتو تنم کردم و گردنمو بوسیدی. امشب، این موقع‌ها دلم از استرس درد گرفته بود و بغلم کرده بودی که برم برات چای نبات درست کنم؟ چشم بسته و میون درد لبخند زده بودم که چای نبات واسه چیز دیگه‌ایه مرد حسابی. که هی گفتمت صبح قراره زود بیدار شیم، من تو جاده هم می‌خوابم ولی قراره رانندگی کنی تو، بخواب. هی گفتم بخواب و نخوابیدی و هر بار که کمی دور شدم کشیدیم تو بغلت. همین موقع‌ها بود از درد به خودم می‌پیچیدم و زمزمه میکردی جانم. دلم غنج میره از ریویو کردن این‌ها. غنج میره وهمش ریخته برام. که دیشب که روشن شد یه لحظه با خودم گفتم نکنه وقتی منو میبوسیدی حواست پیشش بوده؟ نکنه؟ بعد امروز نیلو میگفت که نه. اون لحظه داشته میبوسیدت چون "تو" بودی. چون میخواسته تو رو ببوسه. گفتم هوم. ریخته اما برام همه چیز. همین دیشب بند دلم پاره شد. ریخت تموم خواستنت. شدیم همون دوست معمولیِ خالی ای که پرسیدی. که پرسیدی پس تموم این مدتو پس میگیری؟ پس شدیم دوست معمولی خالی؟ آره عزیزدلم. شدیم دوست معمولی خالی. خالیِ تر از خالی. حالا دیگه برم دلم نمیمونه پیشت. حالا دیگه دلم دست خودمه. که دیگه نیا اینجا مثل یه گربه لم بده روی این مبل. دیگه صبر نمی‌کنم. دیگه برات صبر نمی‌کنم. گفتی دقم میده این جور بودنا. خیلی زودتر از این‌ها دق کرده بودم عزیزدلم. خیلی زودتر. 


مشخصات

آخرین جستجو ها