پرچین



چه به اینجا عادت ندارم. چه بلاگفا همیشه خونم بوده و اینجا سختمه. اما اولشه. درست میشه. اینجا رو امشبی زدم که برات یه متن بلند بالا تایپ کردم و بعد کات کردمش. امشبی که رفتم تو چنلی که برات نوشتم نوشته هارو خوندم و دلم خواست یه جا باشه منسجم تر بنویسم. نه اینکه از تو، که گور بابای تو بابا. چه عاشقانه هم شد پست اول‌. :)) اینو امشبی زدم که دلم دنیا دنیا تنگت بود و اومده بودم حرف بزنیم که تمومت کنم واسه خودم. که برم. بگذرم ازت. دو بار پرسیدی خوبی؟ مطمئنی خوبی؟ گفتم اوهوم. ننوشتم که خوب نیستم جان دلم. نخواستم بنویسم. نه اینکه نخوام، که خدا شاهده دلم پر میکشید برات بنویسم. اما نشد. نمیشد که بنویسم. نمیشه. واسه همون بی خداحافظی رفتم. بوسیدمت و رفتم. که گفتم ماچ کن دیگه، یه امشبو ماچ کن. گفتی بالاتر ماچ کردم، خواستم که تفی نشی. گفتم یه امشبو تفی میشم فوقش. چی میگفت کیوان واسه شهرزاد؟ که رفتم عزیز دلم؟ رفتم که برنگردم؟ که این یه ریاضته واسه من؟ که فرصت نشد تا مثل آدم بغلت کنم؟ فرصت نشد چشماتو، جای جای صورتتو ببوسم؟ فرصت نشد وقت بوسیدنت چشمامو یواشکی باز کنم و نگات کنم؟ فرصت نشد بگمت عزیزدلم، رفتم. رفتم که برنگردم. 

میبینی؟ جلو دلمو نگیرم میره. دستم میره برات که چیا که بنویسه. اما هی خفش کردم که هیس، ساکت. بهش رو ندادم که جون نگیره. دیدی بالاتر گفتم گور بابای تو؟ که هی میگم ولی گور بابای خودم میشه به ولله‌. زبونم لال بابا. زبونم لال واسه جفتشون. اینا چیه میگم. ولی خب. دلم برات میره و نمیذارم. نمیشد که بذارم. نذاشتی که بذارم. حالا هم پست اوله. چه خبره این همه کلمه. ولی بذار بنویسم که اینو نزدم که برات عاشقانه بنویسم. که اصن قشنگ نیست. عاشقانه‌ای که نخونیشو میخوام چیکار؟ که اصن ریدم تو اون عاشقی والا. عاشقی کجا بود اصن. ریدم تو سر و ته حسی که بت دارم. والا. نیومدم اینجا سر قبری گریه کنم که مرده‌ای توش نیست. نمیذارمم گریه کنم. الکیه مگه. دوسِت داشتم اما. دوسِت داشتم اما دیوونه. میتونستم دیوانه‌وار بخوامت. نذاشتی اما‌. این نذاشتنت رو دلم مونده. واسه همونم رفتم. که نخواستم دوستت باشم. نخواستم دوست باشیم اصن. ریدم به دوست بودنی که دلم اینقدر بخوادت. ریدم به دوست بودنی که اون شب کنار جاده اون همه بوسیدیم همو. ریدم به دوست بودنی که اونشب کنارت خوابیدم و گردنمو بوسیدی. دوست باشیم که چی؟ سر انگشتام کم دارتت. حیفه این دستای من که لای موهات نره. به خدا.


فقط میخوام بگم که امیدوارم به آینده. واقعا به آینده امیدوارم. نه اینکه امید داشته باشم فقط، نه. باور قلبی دارم. به اینکه سرانجام خونه‌ی گرمی خواهم داشت. به اینکه دوست‌ها و جمع قشنگ خودم رو خواهم داشت. به به ثمر رسیدن رویاها و آرزوهای شخصی باور قلبی دارم.  باور قلبی.


آیدا کارپه یه بار نوشته بود که آدم بی‌نشونه رفتنه. یهو کیفشو برمیداره و بی سر‌وصدا و های‌وهویی میره. از قبل خوندنش و بعدترش دلم میخواست آدمی باشم که بی نشونه میره. بی اینکه بگه آی فلانی دارم میرم، بذاره و بره و حتی برنگرده پشت سرشو ببینه که اون فلانی داره به رفتنش نگاه میکنه یا که نه.  نتونستم اما. آدم بی‌نشونه رفتن نیستم. بهتر شدم، تو روی طرفم نمیگم که آی فلانی من رفتم. نشونه‌ میدم بهش. اما یکی هم مثل تو بعد دو سال هنوز نشونه‌هامو نمیبینه. امشبم نشونه دادم بت. پیام دادم که اینم بگم که جا نمونه. و متوجهش نشدی. من تا لحظه‌ی آخر برمیگردم و نگاه میکنم که ببینم فلانی و فلانی‌ها حواسشون به رفتنم هس و رفتنمو میبینن یا که نه. راستشو بخوای برام مهمه که ببینن. ببینن دارم میرم. و گاهی اوقات به بعضیا برمیگردم. به تو برمیگشتم. میدونم فایده نداشت اما به تو برمیگشتم. یادم اومد از اونشب تابستونی که نوشتی نفست یهو حبس شده از فکر رفتنم و فکر کردی دارم جمع میکنم که برم‌. که گفتی تو حجم تاریکی گیر کردی یهو. که دلم غش کرده بود برات. اون زمان اما خیلی چیزا فرق داشت. هنوز ور پرندمو ندیده بودی و شاید کنجکاو بودی که ببینی از پس این آدم غد چیه که انتظارتو میکشه. کاش تو همون تابستون میموندیم. کاش آدم تابستون میموندی. که دلم، لعنت به دلم. 

بدم میاد شبیه شکست عشقیا مینویسم. که به گور پدرم خندیده باشم که شکست عشقی خورده باشم. لعنت به دلم چه کسشری بود؟ :)))) دلم میخواد انگار که چسنالهی عمیق کنم. غلط کرده دلم با تو. والا.


حالا که دستم رفته به نوشتن بذار بگم. که نمونه. که شاید اصلا یه امشبه فقط و دیگه ننوشتم. بذار بگم از ذهنم گذشت بهت بگم. بگم یه جا هست که دارم مینویسم. از تو. نوشتم ینی، نه اینکه قرار باشه از تو بنویسم و روال باشه. از ذهنم گذشت بگمت که یه وقت بیای و پیدام کنی. بگردی دنبالم. فکرای دل خوش کنک. حالا یه جوری مینویسم انگار بدبخت فلک زدتم و عشق یه طرفه و این کسشرا. نه بخدا. ما واسه خودمون برو بیایی داریم و این‌ها. اینجام پرچینه دیگه، دست میکنیم اون عمق دلمون که یه وقت نمونه که بپکه. وگرنه من میرینم دهن تو و هر کسی ‌که بخواد به چیزی به دلم بذاره:)) تعادل نیست بین ور غدم و ور پرندم. میبینی؟ راستشو بخوای خیلی پشیمونم ور پرندمو نشونت دادم. خیلی. از همون اولش میدونستم ور غدمو دوس داری، میدونستم و گفته بودمم بهت. گفته بودی من غلط بکنم بین این دوتا فرق بذارم. اما دروغ میگفتی. الانم دروغ میگی. دلت با اون ور غدمه. ور پرندم میخزه بغلت و پناه میگیره و ور غدم بیای سمتش  و بخوای پناه بدی هم رد میکنه. یه کاری کردی دیگه تا مطمئن نشدم ور پرندمو سمت کسی ندم. که ور پرندم رکب خورد بنده‌خدا. سریع رو کرد خودشو. بگذریم  خواستم بنویسم چی شد که به خودم گفتم برو و خدافظ. یادمه دو تا اتفاق افتاد. هوم یادم اومد. یکیش اونشبی که اومدم خوابگاه و پشت هم سیگار دود کردم. اونشب بود که بهت پیام دادم دیگه سیگار نمی‌کشم. گفتی زیاد کشیدی؟ گفتم زیاد کشیدم. گفتی چرا؟ گفتم دوس داشتم. گفتی خب. ادامشو ننوشتم. دوس داشتم چون مزه ‌ی لبای اونشب تو رو میداد. چون حواسم نبود و کام دوم سومو که گرفتم مزه‌ی لبات اومد زیر دندونم و دلم رفت. چشمامو بستم و پشت هم کشیدم. که اولی رو که خاموش کردم خواستم که به وسوسه‌ی لبات تن ندم و نشد. که دلم خواستت. دلم خاطره‌ی اونشبو خواست. دومی رو روشن کردم و چشمامو بستم. کشیدم و کشیدم تا وقتی حالم بهم خورد از طعمش. از طعم گس دهنم. از آب دهنی که نمیتونستم قورتش بدم. بهت پیام دادم دیگه هیچوقت سیگار نمی‌کشم. نمیخواستم که دوباره یادم بیاد. تموم شده بود و نمیخواستم دوباره پرت شم به اون شب. نمیخواستم دلم اونقدر تنگ شه برات. سیگارا گرفته بودتم. تو همون حال تو سر کتری خودمو نگاه کردم و گفتم اونقدری ارزش داره که براش این همه سیگار دود کنی؟ چیکار داری میکنی با خودت؟ به خودم اومدم. چار روز بعدش دوباره سیگار کشیدم و این‌بار دلم تنگت نشد. این بار سیگار کشیدم چون دوس اشتم نه چون دلم برات تنگ شده بود. رفتیم بعد حرم تو کوچه‌ی پشت هتل آزادی کشیدیم و دومی رو خودم تنها کشیدم و گرفته بودتم. کیف میکردم از به تخممی که بهم میده. تو راه و تو بی آرتی اما لبامو مزه مزه میکردم. تو بی آر تی اما دلم پر کشید برات. اونقدر لبامو جویدم که پوست شد. 

بار بعدی که اساسی تر ت خوردم و به خودم اومدم جمعه بود که تو قطار خوابم برده بود. هنوز یه ساعت مونده بود و گرمای قطار گرفته بودتم و چشمامو بسته بودم و برگشته بودم به اونشب. به چشمایی که تو میبوسیدشون. به بوسه های پر حست رو لبام. رو جای جای صورتم. برگشته بودم به اونشب و خوابم برده بود. حتی وقتی خدمه‌ اومد و صدام میزد خانوم، خانوم هم تو خیال تو بودم. نه که اونشب، اما به تو فکر میکردم و تو بودی تو خوابم. صدام میزد و من دل نمیکندم از خیالت. نهایتا تم داد و چشم باز کردم و بم گفت که رسیدیم. به خودم اومدم و دیدم واگن خالیه. با استرس تشکر کردم و پریدم پایین. وحشت کردم از قطار خالی‌ای که میدیدم. از ایستگاه که خالی شده بود و همه رفته بودن.جاش بود اشک بدوه تو چشمام اما ندوید و جمع و جور کردم و اسنپ گرفتم سمت خوابگاه. تموم راهو به این فکر میکردم لیاقت اینو داره اینطوری بهش فکر کنی؟ لیاقت دختری رو که اینقدر تو خیالش باشه که جا بمونه رو داره؟ نمیخوام خودمو بالا ببرم. نه به ولله. ولی لیاقت منِ عاشقو نداری. نداشتی ینی. همینکه گذشتی ینی نداشتی. نه اینکه نداشته باشی. رو دلم مونده که ازم گذشتی. رو دلم مونده که واسه فاصله و سختی راه ازم‌ گذشتی. شایدم اونقدر ارزش نداشتم واست. شاید که نه، حتما. داشتم تایپ میکردم که هم اتاقیم اومد و گفت رنگت چرا پریده؟ پشمام ریخت. که پریده؟ چرا؟ لیاقت منی که رنگم بپره برات رو داری؟ :) لیاقت نداشتن که چرته، نمیدونم چی جایگزینش کنم. یحتمل یه روز اگه اینجارو پیدا کنی، که نمیکنی، از خوندن اینا :) شی. هوم. دیگه نوشتنم نمیاد.


چه به اینجا عادت ندارم. چه بلاگفا همیشه خونم بوده و اینجا سختمه. اما اولشه. درست میشه. اینجا رو امشبی زدم که برات یه متن بلند بالا تایپ کردم و بعد کات کردمش. امشبی که رفتم تو چنلی که برات نوشتم نوشته هارو خوندم و دلم خواست یه جا باشه منسجم تر بنویسم. نه اینکه از تو، که گور بابای تو بابا. چه عاشقانه هم شد پست اول‌. :)) اینو امشبی زدم که دلم دنیا دنیا تنگت بود و اومده بودم حرف بزنیم که تمومت کنم واسه خودم. که برم. بگذرم ازت. دو بار پرسیدی خوبی؟ مطمئنی خوبی؟ گفتم اوهوم. ننوشتم که خوب نیستم جان دلم. نخواستم بنویسم. نه اینکه نخوام، که خدا شاهده دلم پر میکشید برات بنویسم. اما نشد. نمیشد که بنویسم. نمیشه. واسه همون بی خداحافظی رفتم. بوسیدمت و رفتم. که گفتم ماچ کن دیگه، یه امشبو ماچ کن. گفتی بالاتر ماچ کردم، خواستم که تفی نشی. گفتم یه امشبو تفی میشم فوقش. چی میگفت کیوان واسه شهرزاد؟ که رفتم عزیز دلم؟ رفتم که برنگردم؟ که این یه ریاضته واسه من؟ که فرصت نشد تا مثل آدم بغلت کنم؟ فرصت نشد چشماتو، جای جای صورتتو ببوسم؟ فرصت نشد وقت بوسیدنت چشمامو یواشکی باز کنم و نگات کنم؟ فرصت نشد بگمت عزیزدلم، رفتم. رفتم که برنگردم. 

میبینی؟ جلو دلمو نگیرم میره. دستم میره برات که چیا که بنویسه. اما هی خفش کردم که هیس، ساکت. بهش رو ندادم که جون نگیره. دیدی بالاتر گفتم گور بابای تو؟ که هی میگم ولی گور بابای خودم میشه به ولله‌. زبونم لال بابا. زبونم لال واسه جفتشون. اینا چیه میگم. ولی خب. دلم برات میره و نمیذارم. نمیشد که بذارم. نذاشتی که بذارم. حالا هم پست اوله. چه خبره این همه کلمه. ولی بذار بنویسم که اینو نزدم که برات عاشقانه بنویسم. که اصن قشنگ نیست. عاشقانه‌ای که نخونیشو میخوام چیکار؟ که اصن ریدم تو اون عاشقی والا. عاشقی کجا بود اصن. ریدم تو سر و ته حسی که بت دارم. والا. نیومدم اینجا سر قبری گریه کنم که مرده‌ای توش نیست. نمیذارمم گریه کنم. الکیه مگه. دوسِت داشتم اما. دوسِت داشتم اما دیوونه. میتونستم دیوانه‌وار بخوامت. نذاشتی اما‌. این نذاشتنت رو دلم مونده. واسه همونم رفتم. که نخواستم دوستت باشم. نخواستم دوست باشیم اصن. ریدم به دوست بودنی که دلم اینقدر بخوادت. ریدم به دوست بودنی که اون شب کنار جاده اون همه بوسیدیم همو. ریدم به دوست بودنی که اونشب کنارت خوابیدم و گردنمو بوسیدی. دوست باشیم که چی؟ سر انگشتام کم دارتت. حیف این دستای من که لای موهات نره. به خدا.


بعد قبل طلوع هیچ  فیلمی دیگه اونقدر نرفت تو دلم. تا دیشب. از همون یه ریع اولش حس کردم دارم فیلم معرکه‌ای رو میبینم. و بله. معرکه بود. تا تهش. که شد قشنگ ترین فیلمی که دیدم. تموم شبو بعد دیدنش فکر کردم به اینکه خب منطقیه محبوبت بشه ولی چرا اینقدر محبوب شد برات؟ چون شخصیت اول فیلم شبیه تو بود. من شبیه تو دیدمش. که تو پیش از طلوع هم اون شخصیت تو بودی. که اصلا شاید منظورم خود خود شخصیت هم نیست، یه سری رفتارا، یه سری ری اکشنا. نمیدونم! ولی تویی. چه بد مینویسم

ایثن هاوک مصداق بارز توئه برام. قبل دیدنت حتی مصداق تو بود برام. و بعد، بعد دیدنت، بعد بوسیدنم، مصداق ترین شد. که چقدر شبیه میبوسی آخه! که دیشب دختره رو میبوسید و دل من می‌رفت. که یه سکانس داره که اعتراف میکنه عاشقشه و دختره میخزه بغلش و آخ خدایا. بی نهایت من و تو بود. :)) حالت خزیدن دختره، بوسه های هاوک رو موهاش و جای جای صورتش و بعد بوسیدن لباش که دلم رفته و برنگشته.

 

*چه بده هر پست حتما باید عنوانی داشته باشه. آقا من بی عنوان مینویسم، بخوام عنوان دار بنویسم جهت دار میشه و نمیخوام. چه وضعشه. :/ 

 


بحث اینه من دست نمیکشم از تصویری که دارم. هر چقدر هم که ناامید شما، اون تصویر تو ذهنم ت نمیخوره. و میدونم یه روز نفس عمیق میکشم و با خودم زمزمه میکنم قراره بوده اینجا باشم، اینجا جای منه. میدونم تهش تو اون نقطه ی درست، جای درست قرار میگیرم. باوری دارم به این چند خط که جنسش با تموج باورام فرق داره. یه باور و اطمینان قلبی. که اونشب گریم گرفت اما تصویره ت خورد؟ نه. تصویر تهرانمون. تصویره ت نمیخوره، اما شاید که آدما عوض شن. :) مهم نفسشه اما. نفس تصویر. :))


گلشیفته تو گوشم میخونه و اشکه که تو چشمام دویده. تلگرامو باز کردم به امید اینکه پیامی داشته باشم ازت. و هیچ. نیستی. آخرین پیامم که به طرز مسخره‌ای نوشتم عصر بخیر سین خورده و بعد اون هیچ. اینا ناله‌های آخره اما. نمیذارم دوست داشتنت زمینم بزنه. دوست داشتن واسه زمین زدن نیست که، واسه بلند شدنه، واسه هر چیه جز این چیزی که توش گیر کردم. که اصلا پشیمون شدم از زدن اینجا. گفتم اینجا رو زدم که ازت ننویسم، ولی همش شده تو. که بیشتر پرو بال دادم به فکرا و حسام و این داره زمینم میزنه. و من؟ آدمی‌ام که یاد گرفتم بلند شدنو. من جون سالم به در بردم از خیلی چیزا. از اینم میبرم. دوست داشتنتو باید رها کنم. باید رهات کنم. باید نه فقط از دوست داشتنت برم، که از خودت هم برم. از دوستم، رفیقم هم برم. که نمیتونم عزیزدلم. نمیتونم.


اما من مگه از همه‌ی این دنیا چی می‌خواستم؟ مرثیه‌ست؟ نه. فقط میگم ینی مگه چیز بزرگی بود؟ مگه چیز بزرگی بود که دوست داشته باشم و دوسم داشته باشی؟ مگه چیز بزرگی بود یه دوست داشتن دو طرفه؟ دلم گرفت یهو. گرفت از اینکه مگه چیز بزرگی خواستم؟ و اشک دویید تو چشمام. و میدونی؟ بدم اومد. بدم اومد که اشک بدوه تو چشمام از اینکه نمیخوای منو. از این حقیقت بدم اومد. دردم گرفت ینی. همه‌ی روزا این تو سرمه که حاضر نبود بجنگه. حاضر بودی بجنگی و حاضر نبود. و قلبم میشکنه از این واقعیت. میشنکه که اینقدر میخواستمت. و امشب دلم از یه چیز گرفت. از اینکه چرا وقتی پیشت بودم ازت عکس نگرفتم؟ سرهرمس استوری گذاشته که برگشته به یکی از لذت‌های سابقش، به پرتره گرفتن از افراد مورد‌علاقش و یهو جای خالی عکست حس شد. که چرا عکس نگرفتم آخه ازت؟ حتی یه عکس کجم ندارم ازت. یه عکس از نیمرخت وقتی دستت تو دستم بود و تو جاده بودیم. 

هر بار که ویدیوها رو نگاه می‌کنم با خودم میگم چرا فقط از نرگسا فیلم گرفتم؟ چرا کج نکردم دوربینو سمتت؟ و دلم مچاله میشه از عکس و فیلم نداشته. هر بار که نگاه می‌کنم حس عجیبی داره واسم. که یه گوشه‌ی ذهنم میگه کنارم بودی. داشتم فیلم می‌گرفتم و کنارم بودی. این جا کنارم بودی. و حتی تو یه ویدیو شک داشتم که دستت تو دستم بوده یا نه. دلم پر کشیده برای اون روز. پر کشیده برای همون بیست و چار ساعتی که کنارت بودم. که دقت کردی؟ دقیقا حدود بیست و چار ساعت بود! یازده صبح نوزدهم تا یازده و نیم بیست آذر. 


نوشته‌هاتو ازم گرفتی. حالا من چجوری دووم بیارم؟ به چی چنگ بزنم که نگهم داره؟ با چی خودمو گول بزنم که حس نکنم از دست دادمت؟ با چی دلتنگیامو پس بزنم؟ تا کی بیام اینجا بنویسم و کات کنم؟ تا کی بنویسم دلم برای کوچیک ترین چیز‌ها هم تنگ شده و کات کنم؟ دلم برات تنگ شده. دلم برای حرف زدن باهات تنگ شده. دلم تنگ شده. یزدانی تو گوشم میخونه  تو با دلم چه کردی که در زمان ندیدم. 
حالا که میدونم نباید بهت پیام بدم دیگه دلم خیلی تنگ میشه. غرور و این کسشرام برام مهم نیست. کاش میشد بیام و صدات کنم. کاش میشد بیام. حالا چی؟ ببین چی شده. یزدانی هنوزم تو گوشم میخونه. چنان که با دو چشمم به باران نشستم


دیگه اما خسته شدم. خسته شدم از دوییدن و نرسیدن. خسته شدم بس که واسه هر چیزی دویدم و تهش دنیا بم ندادش. مگه چیز بزرگی میخواستم آخه؟ هر بار که این سوالو از خودم میپرسم گریه امون نمیده. خسته شدم اما. واسه خودتون. نمیخوام. هیچی دیگه نمیخوام. دیگه نمیخوام بلند شم و حالم خوب شه. این بار واقعا دیگه دلم نمیخواد بلند شم. بلند شم که چی؟ هی دوییدن و نرسیدن که چی؟ عصری داشتم فکر میکردم که دیگه نمیخوام که خوب بشم. اینجوری راحت تره. بعد یهو یه نشونه دیدم. خوندم که این بار هم می تونی. انقدر می تونی تا یه جا دیگه نتونی. ولی دیگه نمیخوام بتونم. میخوام دیگه نتونم. چون بسه. چون دیگه پاهام کشش ندارن. چون رحمم میاد به خودم. آره، بذار بگم رحمم میاد. بسشه. هر چی از این دنیا خواستو بهش نداد. بسه اینقدر سگ جونی. چون منکخ چیز زیادی ازش نمیخواستم. ولی خسیسی کرد، همونم دریغ ‌کرد. 

 


بدنم درد میکنه. اینقدر این چند روز غصه خوردم بند بند وجودم درد میکنه. که بنده خدا روحم پدرش دراومده و جیک نمیزنه. شایدم جیک میزنه و بهش رو نمیدم که بیشتر جیک نزنه. مثلا امشب تا خواستم  یه حرف ساده بزنم گریم گرفت. گفتم جیک، حالا که من نیستم کی برات جیک جیک میکنه؟ لعنت به من.


دوست داشتن تو دنیا رو جای امن تری میکرد. دوست داشتم چون مثل همیشه خودخواه بودم. دوست داشتن تو رو دنیا رو جای امن تری می‌کرد. باعث میشد نترسم. دوست داشتن تو گرمم می‌کرد. باعث میشد حس نکنم تنهام. حس نکنم پناهی ندارم. که نصفه شب یارو چرت و پرت می‌گفت و به تو پناه آورده بودم. پناهم دادی و بم گفتی نترسم، که هیچ تقصیری ندارم و طرف لاشیه. دوست داشتن تو دلمو گرم می‌کرد. خودخواه بودم، میخواستم دوسم داشته باشی که دووم بیارم. که آدمی رو داشته باشم که براش بجنگم. میخواستم دوسم داشته باشی که اذیتای خانواده رو تحمل کنم. خودخواه بودم عزیزدلم. خودخواه بودم.


من آدم برگشتن نیستم اما به تو برمیگشتم. کافی بود لب تر کنی. و گریمه. گریمه از این همه غصه دار شدنم. گریمه اینطوری به گل نشستم. گریمه از اینقدر مچاله شدن بالام. که میدونی؟ حق منی که واسه هر فاکینگ چیز کوچکی میجنگم نیست اینا. د حق من نیس اینا لامصب. پس کی دنیا یه جا به دل من راه بیاد؟ واسه هر چیزی باید بدوم و دهنم سرویس شه؟ دهنم سرویس شده و نشد که. دیدی؟ گریمه.


چرا نشد؟ دلم میگیره از نشدنش. کاش نمیذاشتی برم. به دلم موند که نذاری برم. بگی غلط کردی بری. کجا بری. به این دلم موند. دوست داشتنت به دلم موند. دوباره بوسیدنت. بو کشیدنت به دلم موند. زبری ریشت به دلم موند. دلم تنگه برات. برای یه حرف زدن ساده تنگه. برای بغل کردنت هم نه، که زیاده. برای اینکه بنویسم امیر و بگی جانم. کجا دنبالت بگردم؟ نکنه به دلم بمونه همه‌ی اینا و پاک نشه؟ نکنه قسی القلبیم بمونه و سیمان قاطی عواطفم شده باشه. دیدی چی شد؟ دیدی نشد؟ چرا آخه؟


فکر کردم دیگه نباید بیام و صحبت کنم. بعد از این فکر غصم شده بود. بعد یه عالمه چیز تعریف کردنی این لابه لا پیدا می‌شد. بعد مثلا امروز البرز اومد حرف زد بام و بدو بدو اومدم پز تعریفاشو بدم که یهو خورد تو صورتم که ئه نمیشه بیام حرف بزنم. بعد از زیر پتو گوشیمو کش رفته بودم و از رو عادت تلگرامو باز کردم و دیدم نوشتی چه‌طوری تو؟ سلام. بعد باورم نمیشد این پیام توئه. باورم نمیشد از تو پیام دارم. هی نگاه شمارت کردم و پیامتو خوندم و تو دلم یکی لبخندن گریه می‌کرد. بعد لبخند زدم که آخه سلام؟ سرچ کردم ببینم اصلا چند بار سلام کردیم به هم. دیدم روی هم بیست و چند بار که اونم نصف بیشترش سلام‌های نقل قول و تعریف کردنای من بوده. بعدتر گفتم خب برات چی بنویسم؟ بگم خوب نیستم؟ بگم از نبودنت غصم شده؟ بگم فکر اینکه دیگه نمیتونم باهات حرف بزنم گریم انداخته؟ بگم این روزا فقط خواب بودم که یادم بره؟ جای همه‌ی اینا نوشتم خوب نیستم. تو چطوری؟ میدونم حتی نباید مینوشتم که خوب نیستم. باید مینوشتم خوووبم. خوب خوب. نمیتونم فقط. فقط دیگه نمیتونم تظاهر کنم به خوب بودن حتی.


دلم؟ تنگته. دلم تنگته. دلم تنگته. تنگته. تنگته. تنگته. تنگته. تنگته. تنگته‌. تنگته. اونقدر دلم تنگته که عکستو بوسیدم. گونه هاتو بوسیدم. دلم تنگته. و هی این جمله تو ذهنم پلی میشه که مرا به اون بخواهانید، شخصا مرا نمی‌خواهد. و اشکه که تو چشمام حلقه میزنه.


یهو دیدم دیگه مهم نیست واسم. ینی ریخته واسم. مهم نیست بقیش. قبلش بعدش. ولی امشب شبی بود که بغلت خوابیده بودم‌. شبی بود که تیشرتتو تنم کردم و گردنمو بوسیدی. امشب، این موقع‌ها دلم از استرس درد گرفته بود و بغلم کرده بودی که برم برات چای نبات درست کنم؟ چشم بسته و میون درد لبخند زده بودم که چای نبات واسه چیز دیگه‌ایه مرد حسابی. که هی گفتمت صبح قراره زود بیدار شیم، من تو جاده هم می‌خوابم ولی قراره رانندگی کنی تو، بخواب. هی گفتم بخواب و نخوابیدی و هر بار که کمی دور شدم کشیدیم تو بغلت. همین موقع‌ها بود از درد به خودم می‌پیچیدم و زمزمه میکردی جانم. دلم غنج میره از ریویو کردن این‌ها. غنج میره وهمش ریخته برام. که دیشب که روشن شد یه لحظه با خودم گفتم نکنه وقتی منو میبوسیدی حواست پیشش بوده؟ نکنه؟ بعد امروز نیلو میگفت که نه. اون لحظه داشته میبوسیدت چون "تو" بودی. چون میخواسته تو رو ببوسه. گفتم هوم. ریخته اما برام همه چیز. همین دیشب بند دلم پاره شد. ریخت تموم خواستنت. شدیم همون دوست معمولیِ خالی ای که پرسیدی. که پرسیدی پس تموم این مدتو پس میگیری؟ پس شدیم دوست معمولی خالی؟ آره عزیزدلم. شدیم دوست معمولی خالی. خالیِ تر از خالی. حالا دیگه برم دلم نمیمونه پیشت. حالا دیگه دلم دست خودمه. که دیگه نیا اینجا مثل یه گربه لم بده روی این مبل. دیگه صبر نمی‌کنم. دیگه برات صبر نمی‌کنم. گفتی دقم میده این جور بودنا. خیلی زودتر از این‌ها دق کرده بودم عزیزدلم. خیلی زودتر. 


من جنگنده‌ی جنگی بودم که وجود نداشت. میخواستم جون بدم تو جنگی که وجود خارجی نداشت. من رو چی چیده بودم این همه خواستنت رو؟ رو یه فرض اشتباه؟ امید اشتباه تر؟ چرا فکر کردم میتونم عاشقت کنم؟ چرا فکر کردم دوسم داری؟ واسه چیزی تلاش می‌کردم که اصلا واسه من نبود. قلبت.


اینو ثبت کنم فقط. که امشب چه روشن شدنی اتفاق افتاد و تا چه حد همه چیز ریخت واسم. که باورم نمیشه. و در بهت مطلق به سر می‌برم. هیج چیز نمیتونست ور غدمو تا این حد بالا بیاره که امشب و این روشن‌گری ها. حاجی پشمام. حس اصحاب کهف داشتم. پشمام. پشم فاکینگ مام.


حقیقتش من آدم دوست داشتن یه طرفه نبودم و نیستم. نمیدونم هم چی شد که طرف من سنگین‌تر شد. نمیدونم چی شد که بها دادم به حسی که داشتم. ینی میدونما، میدونم چی شد. امید. این امید لامصب که به صلابه هم بکشنم از جیبم کم نمیشه. ولی خب حالا بعد شاید یه هفته دیگه حس می‌کنم رها شدم. واقعیتش مرسی از تو. بدهکار شدم بهت. حرفای اونشبت خیلی کمکم کرد. باعث شدی بریزه تموم حسم. ریخت چون بر پایه‌ی تفکرات اشتباهی بود. حالا نشستم تو سلف و از سما میلرزم و چرت و پرت مینویسم. که کاش تمرکز و قدرت نوشتنم بهتر از این‌ها بود.


بیزارم از همه چیز. واقعا بیزارم. این چه جهنمیه که داریم توش زندگی می‌کنیم؟ در ابعاد کوچیکتر بیزارم از جایی که هستم. که بیرون باید کشید از این ورطه رخت خویش به ولله. نباید جایی باشم که گه خاصشون من باشم. نباید جایی باشم که این همه بلاهت دورمو گرفته. خطرناکه اینجا، خطرناکه وقتی این توهمو بهم میده که خیلی خوبم. نیستم. 


اونشب که داشتم داد بیداد میکردم که بشینیم ببینیم چی پیش میاد  و کوفت و زمان بدیم و مرگ و یهو بعد تموم جیغ جیغام گفتی ببخش. یهو عقب کشیدم. یهو پا پاهام شل شد. که من این همه داد بیداد کردم با تصور اینکه اونور تو حالت خیلی بد نیست، و غیر اون غد شدی. فکر نمیکردم حالت خیلی بده. همینکه گفتی ببخش گفتم چی میگی دیوونه؟ گفتی تقصیر قبول کردم و پاهام شل شد که این بچه حالش بده. چیکار کردم باهاش؟ همون لحظه که بعد تموم داد بیدادام گفتی ببخش، دلم خواست تا همیشه دوستت بمونم. همون شب و همون لحظه حس کردم که پایانی واسه دوستی بین من و تو نیست. حالا صد من بذارم نصفه و نیمه برم و صد تو سکوت کنی. 


به سیکل و که نزدیک میشم از زندگی می‌برم. امشب دیدم که دوس دارم از همه‌جا عقب بکشم، کسی رو نبینم، با آدمی حرف نزنم‌ و بو بردم که خب، نزدیکه. و بله. بووم. راستشو بخوای ریدم تو این نگی و متعلقاتش. که این وقتا دیگه دست خودم نیس، امید گریزونه ازم.

 


قضیه اینه دلم میخواد وا بدم. دلم میخواد همه‌ی رویاهامو خاک کنم و وا بدم از تصویرایی که تو ذهنم ساختم. شاید الان بیشترین چیزی که دلم میخواد اصن همینه. تسلیم شدن. نمیدونم چرا اون صدای درونم خفه نمیشه و میگه دووم بیار. میگه گوشتو به توران خانوم بده که میگفت غم بزرگو به کار بزرگ مبدل کرده. قلیم میسوزه، سرم درد میکنه، و انرژی ندارم دیگه من. همش یاد اون حرفت میفتم که میگفتی انرژی ندارم من. نازنین انرژی ندارم. حالا من مدت‌هاست انرژی ندارم و سینه خیز ادامه میدم. انرژی ندارم من، دنیا. کاش بفهمی. کاش یه دلگرمی بم بدی میون این همه دویدن. گریمه.


من دارم فکر چی رو میکنم وقتی تو هنوز اون دستبند دستته؟ 

من دارم چیکار میکنم؟ در برابر چی مقاومت میکنم؟ 

این چندمین باره واقعیت اینطوری میخوره تو صورتم؟ قراره چند بار دیگه بخوره که بیدار شم از این خواب؟ دست بکشم از این رویا؟ بفهمم؟ احمق نباش آدم ساده. احمق نباش.


خوشحالم اولین بوسه‌م با تو بوده. خوشحالم اولین کسی که بغلم کرد تو بودی. تنها کسی که بغلش خوابیدم.‌ خوشحالم. که امشب که پسره لبامو بوسید، از ته دلم راضی بودم فرستم نیست، که فرستم با تو بوده. در حد شکر کردن خوشحالم. اینکه اولین بوسه‌م با 'تو' بوده ،صرف نظر از هر چیز دیگه‌ای، خوشحالم میکنه.

میدونی چی خوشحال ترم میکرد اما؟ که نون تو میبودم. نونِ 'تو'. نون تو میبودم و امشب نمیذاشتم بغلم کنه، گردنمو ببوسه و لبامو. کاش نون 'تو' میبودم.

 

راستش اومدم همون یه خط اولو فقط بنویسم و تهش به کاش ختم شد. هوم. کی میدونه چقدر دوست دارمت؟ 'چقدر' دوست دارمت؟ کی میدونه چقدر اون ته قلبمی؟ هوم.


اسمم داره یادم میره چون تو صدام نمیکنی؟ هوم. ولی میدونی تقدیرش چقدر منو یاد تو میندازه؟ اونجاش که میگه عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی می‌پره. یا اونجا که میگه راضی به با من بودنت حتی از این کمتر نشی. هوم.

 

آخرین پست ناله‌ی عشقی. تامام.


عنوانو دستم رفت که بنویسم بلو ولنتاین. بعد مکث کردم و فکر، که بلو؟ واقعا؟ دیدم نه خب. بلو که نیست، نبوده. پس شد این. مای ولنتاین. غمگین نیستم، ینی خیلی کم هستم. اونقدری که مثلا کاش میشد بهت پیام بدم و بگم ولنتاینت مبارک عزیزدلم. همینقدر تو دلم مونده بود. ینی دوازده که شد، رو دلم موند که کاش میشد بت بگم. اما خب از قبل کاش های کمتری تو دلمه. الان اومد بالا اما خب پررنگ نیست. ولی کاش مای ولنتاینم بودی. چی میشد مگه. 

 

امشب یه ماگ دیدم واست. ینی الهام داشت ماگارو نگاه میکرد و من مشغول گوشیم بودم، که یهو ماگ لنزو دستش گرفت و چشمم خورد و برق زد. گفتم برات بگقرمش، مصمم طور. بعد اینطوری شدم که نکنه داشته باشیش؟ نکنه خوشت نیاد؟ نکنه مسخره باشه؟ نکنه فلان؟ بعد شاید ده دقیقه کلنجار گذاشتمش سرجاش. هوم. 

 

راستشو بخوای دوباره پاشدم. روزای زیادی رو غمگین بودم، زیاد قدم زدم و زیادتر گریه کردم. اما خب تموم شده توم. بالاخره ناراحتی ازم رفته. از جات بخوای بپرسی خالیه. خیلی. ولی خب میدونی عزیزدلم؟ عادت میکنه آدم. عادت میکنه به حفره‌ی تو خالی قلبش. امروز فهیم عطارو خوندم که نوشته بود آدمیزاد عادت میکنه، به یه پا و یه دست نداشتن. عادت؟ نکردم اما بهتر شده شرایط. بهتر شدم. دیگه گریه نمیکنم، بال بال نمیزنم. دیگه نمیمیرم برات. اما دوست؟ دارمت. زیاد. عمیق. و این دوست داشتنه اذیتم نمیکنه. یه گوشه‌ی قلبم گذاشتمش و زندگی میکنم باهاش. همه چیز بهتر میشه عزیزدلم. میدونم. واقعا میدونم. دوستت دارم عزیزکم. دوست دارمت. 


رفتم به دیدن جهان با من برقص برای دومین بار. این بار با پسره. کنارش نشستم و چشمم به پرده بود و یادم اومد بار اولی که دیدمش چقدر دلم خواسته بود با تو ببینمش. حتی به این فکر کرده بودم اگه باهم بودیم، اگه بودیم، یه تکه پا میومدم ساری که بریم سینما اینو ببینیم باهم و برمیگشتم. و خب کجا برد این امید ما را آقای شجریان؟ از فکرت بیرون اومده بودم تا نیم ساعت بعدش که علی مصفا نشست رو قایق و دلم ریخت از دیدنت. که چه تویی. چقدر تویی. و مقاومت کردم، خیلی مقاومت کردم که دستم نره سمت گوشیم و برات تکست ندم. بعدتر سرشو تکیه داده بود به سرم و دستای من بی قرار تو بود. مقاومت کردم که بیشعور نباشم، که لاشی نباشم و وقتی سرش رو سرمه بهت تکست ندم. بعدتر خیالامو پس‌ زدم و فیلمو تماشا کردم. دو ساعت بعدش که برگشتم خوابگاه، به اتاق نرسیده، تو راه پله برات نوشتم که دوباره اومدم سینما و این بار علی مصفا بیشتر تویی. خیلی تویی. جواب دادی که هر روز علی مصفا تر از دیروز. و دلم پکید از نداشتنت. 

 


روزی چند بار قربونت بشمو میشنوم از آدمای مختلف، از دوست، رفیق، هم اتاقی و بلاه بلاه، ولی دلم واسه هیچکس ضعف نمیره که تو. تو که میگی قربونت بشم اینطوری میشم که هوم، خب! :)) یه بار هم بهت گفتم، گفتم کلا تو فاز خدانکنه و این‌ها نیستم در ری اکشن این جمله اما خب واسه تو اینطوری میشم که خب. :دی

میگی قربونت بشم و دل من غش میره. اما خب دو جا بیشتر غش رفت

 کجا؟ اونشبی که نوشتی قربون جنگیدنت بشم». و بذار اعتراف کنم که هزار بار خوندمش. و هی زمزمه کردم قربون جنگیدنت بشم. من تا دنیا دنیا میجنگم که تهش همینو بشنوم. همه‌ی جنگام تا به امروز حلال شد با شنیدن همین یه جمله. که قربونت جنگیدنت بشم آخه؟ من بگردم دور تو که اینقدر قشنگ استفاده میکنی از کلمات. گذشت و دیشب یه جا به شوخی گفتم قلبم درد گرفت از اختلاف قیمت کتاب‌ها. بم گفتی قربون قلبت بشم». و خوندمش و قلبم نزد. خوندمش و دلم قنج رفت واست.

 

یه شب بم گفته بودی قربون تو که رفته‌ام و برنگشته ام دیگه». حالا بذار بگم قربون تو رفته‌ام و برنگشته‌ام آی ب.


امروز دنبال عکسی تو اسکرینام بودم و اتفاقی رسیدم به اسکرین اون پستی که از وبلاگت گرفتم. که توش از حسرتات براش نوشتی و کارایی که دوس داشتی باهم انجام بدین و نشده. از تنی که تجربه کردی و قلبم نمیزنه دیگه. این نوشته‌ مثل چاقوییه که تو قلبم میچرخونم. هر بار خون ریزی میکنه. هر بار باعث میشه چند ثانیه نفسمو حبس کنم. هر بار درد داره.‌ نباید دستم میرسید بهشون، نباید هیچوقت اینجور نوشته هاتو میخوندم؛ ولی کار از کار گذشته و حالا که خوندم باید تا تهش بخونم. اونقدر بخونم که قلبم تیکه تیکه شه و اون تیکه‌ای که تو توش عزیزی سالم نمونه.  اونقدر بخونم که سِر شم بهت. که هیچی دیگه منو برنگردونه بهت. که دیگه تو دلم نگم دوستت دارم. دیگه قربونت صدقت نرم.‌ دیگه عکستو باز نکنم و قندای تو دلم یکی یکی آب نشه. دیگه دوسِت نداشته باشم عزیزدلم. دیگه عزیزدلم هم نباشی عزیزدلم. آخ عزیزدلم، عزیزدلم، عزیزدلم!


میدونی یهو بدم اومد. که چقدر مسخرم آخه. چرا اینقدر دست خالی امیدوارم من؟ چرا فکر میکنم همه چیزو میتونم درست کنم؟ اشک تو چشمام‌ جمع شد. غصم شده اصن. خیلی غصم شده. که دوباره یادم اومد نمیتونم. تلاش های بیهوده. خیلی بیهوده. مگه غار آدم چشه؟ یا به قول تو ناراحتی عنه؟

نمیخوام‌ دیگه. هیچی نمیخوام. هیچیِ هیچی.


خاک تو سر من. ای خاک تو سر من.

.

.

لرزم گرفته. کنترل اشکامو از دست دادم. قلبم؟ نمیزنه انگار‌. کند میزنه. کندد. و فشردست. خیلی فشرده. گلوم درد میکنه. اونقدر بغض دارم که قلبم، گلوم درد میکنه. کاش زودتر از اینا بیدار میشدم. کاش هر بار که نوشتم تمومش کن تمومش میکردم. کاش نمیرسید به اینجا و اینطوری نمیخوردم به در. با سر نمیرفتم تو در‌ 

 

لعنت به من. خاک تو سر من. حقیقتا خاک تو سر من. ای خااااک تو سر من.


دارم فکر میکنم به تنها آدمی که اهمیت نمیدم خودمم. فقط واسه خودمه که میگم عب نداره ناراحت بشه، اشکش دربیاد و هزار بار خم بشه. 

دیشب خوابتو میدیدم. خیلی واقعی بود. خیلی. اونقدر واقعی که وقتی بیدار شدم چشم بسته گوشیمو چک کردم. نبود. پیامی نداشتم. و همونجا دلم سوخت برای روان و ناخوداگاهم. 

 

میدونی؟ وقتی یه چیز ساده رو خواب میبینی، وقتی یه سری مسائل پیش و پا‌افتاده رو خواب میبینم خیلی دلم به حال خودم میسوزه. که یه چیزی تو گوشم میگه تو چیکار کردی با این بچه؟ 

دیشب که خواب میدیدم ایمیل دارم ازت، که ایمیلمو باز کرده بودم و چند تا ایمیل داشتم ازت و یادمه که هم متعجب بودم و هم از ذوق داشتم میمردم. دلم گرفت از این. که چه چیزای کوچیکی برات رویا شدن دختر جون چرا آخه؟

امیدتو بریز دور و جمع کن خودتو. ترمیم کن روان آسیب دیدتو. خوب میشی. ایمان دارم که زود زود خوب میشی.‌ :*


یه ماه گذشت از آخرین نوشته‌ای که اینجا منتشر کردم. خواستم بیام و بنویسم که دیدی خوب شدی؟ دیدی امیدای بیهوده‌ات رو که بریزی دور همه چی بهتر میشه؟ دیدی ققنوسی و نمیمیری؟ :)

 

قول داده بودم بهت که خوب میشی. تو همیشه خوب میشی دختر جوون. اگه یادت بیاد آدمی که هستی رو. :*


امروز تولدت بود. دیشب که داشتم فکر میکردم چی برات بنویسم دیدم دلم نمیخواد بنویسم که امیدوارم یکی از سال‌های این دهه کنارت باشم و جشن بگیریم. دیدم نمیخوام بنویسم آرزو میکنم نزدیک‌تر باشم بهت. واسه همونم نوشتم آرزو میکنم یکی از سالای این دهه به لحاظ جغرافیایی نزدیک‌تر باشم بهت که برات کیک بگیرم با شمع‌های روشن که شمع سی و چند سالگیتو فوت کنی. دیدم تموم شده برام و گذشتم. بیست و چندم اسفند با قلبی مالامال درد و دلی شکسته اومدم نوشتم قول میدم خوب میشم و شدم. که صبر کردم و تحمل و گذشت.

امشب وقتی نوشته‌های این پسر جدیده رو میخوندم دیدم گذشته. حالا میتونم بگم که واقعا گذشته. دیدم مدت‌هاست دیگه فکر نمیکنم تو چقدر عکاس خوبی‌ای و چه عکس‌های خفنی میگیری. فکر نمیکنم خیلی خفن و باسوادی. فکر نمیکنم که چقدر باشعوری و خوب.‌ دیگه به اینا فکر نمیکنم، عزیزدلم.‌و حتی عزیزدلم هم نیستی. :) عزیزی واسم و دوست. من مدت‌ها یادم رفته بود که جایی نمیمونم که جام نیست. من چیزی رو به زور نگه نمیدارم. چیزی که واسه من نیستو و نمیخواد هم باشه رو نمیخوام. من مدت‌ها تلاش کردم برای تو، و بذار بگم اشتباه کردم. تلاش کردم برای تویی که ارزش قائل نبودی برای تلاشم و نمیدیدی. امروز تولدت بود و آخرین :* رو برات گذاشتم. و دیگه ازش استفاده نمیکنم. چون میدونی؟ یه شب به این فکر کردم که تو ممکنه روزانه با صد نفر لاس بزنی و یه موقع هم بری تو رابطه ولی به من نگی. چون شاید به نظرت چیز گفتنی‌ای نیست. دیدم حالم بد میشه اون موقع. خیلی بد. واسه همونم فرضو بر این گذاشتم که از این به بعد تو رابطه‌ای. که من دیگه قرار نیست به کسی خون بدم که متقابلا بهم خون نمیده. که آرمینا میگفت دفعه‌ی بعد که داشتین یه چنین آدمی خون میدادین فکر کنین که خون کدوم عزیزتونو دارین حراج میکنین؟ که خونی که تو به من نمیدی رو باید از عزیزانم بگیرم. و این حق اونا نیست. و حق من نیست.

 

نمیدونم بگم طول کشید که بفهمم و چشمام باز شه یا نه، طولی هم نکشید. رایتش حس میکنم قوی‌ام. و خوب جمعش کردم. یه جمله‌ی عربی بود که اگه میخواین یه نفرو بکشین یه بار ببوسینش و دیگه نه. و من نمردم. من بوسیدمت و نمردم. یه شب تا صبو بغلت خوابیدم، غرق بوسه بودم و نمردم. چشماتو بوسیدم و نمردم. که من قوی‌ام اتفاقا. بعد همه‌ی اتفاقا؛ بعد اعتراف به دوست داشتنت و عکس العمل هیچیِ تو، بعد شنیدن اینکه هنوز دوسش داری نمردم. من یه روز تموم خیابانارو، از سعدی تا شریعتی، از شریعتی تا طالقانی رو گریه کردم و نمردم. من شبارو با فکر بوسه‌هات گذروندم و نمردم. من، نمردم. و این باعث میشه ببخشم خودمو. باعث میشه افتخار کنم به نون چند ساله‌ی درونم. به آدمی که ساختم. 

چند وقت پیش داشتم فکر میکردم یه روز میای و درخواست رابطه بم میدی. اینو مطمئنم. نمیدونم هم چرا. ولی یه حس قوی‌ای دارم بهش. و فکر کردم که شاید بهت بگم تو فرصتشو داشتی اما سوزوندیش. تو فرصت داشتی منک عاشق ترین دختر روی زمین کنی اما نخواستی. و فکر کردم خوب شد که فهمیدم من لیاقت آدمی‌‌ رو دارم که بی نهایت عاشقم باشه و تلاشامو ببینه. من لیاقت یه عشق خوب دو طرفه رو دارم. و فکر میکنم همه چی از اونجا شروع میشه که ما خودمونو لایق چیزی بدونیم. همین. خیلی چیزا هس که بنویسم ولی پراکندن و نمیدونم چی بگم. پس فعلا همین.

 

آها؛ به روزهای پیش‌رو امیدوارم. نه امید خالی، که امیدی از جنس ایمان و باور.


+ I love you

- It'll pass. 

 

 خنده‌ی فلیبگو میبینی وقت گفتنش؟ همون. یه خنده‌ی آمیخته با بغض. :]

 

آی نو ایتل پس، آی نو. بات آی فاکینگ لاو یو. هنوز. هنوز.

 

قلبم ریخت امروز که اسمتو رو گوشیم دیدم. با اینکه انتظارشو داشتم اما قلبم ریخت. قلبم برای صدات و اون طرز سلام گفتنت ریخت.

دلم برای اون آدم مهربون و گرمی که درونته میریزه. لعنت بهت. میتونستیم قشنگ ‌ترین لحظاتو بسازیم. چرا دست رد زدی آخه لامروت. قلبم برات. قلبم برات. قلبم، برات.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها